انتخاب نیوز

سیاسی انتخابات طیف های سیاسی

انتخاب نیوز

سیاسی انتخابات طیف های سیاسی

گشتی در گالری مهندس!

بالاخره با زحمت، گالری مورد نظر را پیدا می کنم.
می پرسم: این گالری آثار "مهندس موسوی" است؟ می گویند: بله، بفرمایید. وارد می شوم. خلوت بود. به جز من، دو نسل دیگر هم در گالری سرگرم تماشای تابلوها بودند!

تصمیم گرفتم از یک طرف، همه تابلوها را برانداز کنم!

تابلوی اول، نقاشی چند سد و پل و اتوبان بود! در بالای آن، شخصی با لباسی قهوه ای رنگ در حال نظارت بر پروژه ها بود. گویا یا پیمانکار پروژه ها بود و یا مالک آنها!!! در سمت راست پایین نقاشی، عده ای مردم فقیر و مستضعف بودند که از تبعیض، بی عدالتی و … رنج می بردند! داشتند تورم پنجاه درصدی را تجربه می کردند! خیلی جالب بود! در بالای نقاشی نوشته بود: همه با هم کار، برای سازندگی! سوالی در ذهنم ایجاد شد که چرا در نقاشی همه کار می کنند، ولی فقط عده ای خاص سود و بهره می برند؟! و چرا مهندس موسوی که صاحب اثر است حتی در نقاشی خود تلاشی برای رفع این مشکلات نکرده است!

به سراغ تابلوی دوم رفتم. در نقاشی، عده ای سفیدپوست که احتمالا خارجی بودند، با توپ و تانک و انواع سلاح، ایران را نشانه گرفته بودند! به نظرم مقصود این بود که آن سفیدپوست ها، در حال تهدید ایران هستند! در گوشه نقاشی، نام هفتاد میلیون ایرانی، از مسوولین و سران گرفته تا کشاورز و کارگر، نوشته شده بود که با خون خود امضا کرده اند که حتی یک لحظه هم عقب نشینی نمی کنند! اما نام یک نفر در بین این هفتاد میلیون نبود! نام "میرحسین موسوی"!!! سوالی در ذهنم ایجاد شد که مگر مهندس موسوی یک ایرانی نیست؟! پس چرا اسمش نیست؟

تابلوی سوم خیلی شلوغ بود! خیلی توجه کردم تا بتوانم مفهوم آنرا درک کنم! سردر دانشگاه تهران بود که عده ای در جلوی آن آتش روشن کرده بودند! شهر خیلی شلوغ بود! چند بانک و اداره دولتی را آتش زده بودند! عده ای دانشجو با لباس های خونی در حال شعار دادن بودند! عده ای هم عکس آتش می زدند! عده ای شعار علیه نظام می داند و عده ای هم له! در بالای نقاشی، مسولین نظام به تصویر کشیده شده بودند که در حال حل این مشکل هستند و در پایین، ملت ایران بودند که زندگی شان تحت الشعاع این حادثه قرار گرفته بود! اما باز هم "میرحسین موسوی" نه در جمع مسولین بود و نه مردم!!!

آنقدر سوال در ذهنم ایجاد شده بود که تصمیم گرفتم به جای تماشای باقی آثار، به دنبال جواب سوال هایم بگردم!

در حال خروج از گالری بودم که مهندس را دیدم! جلویش را گرفتم و گفتم: ببخشید چند سوال ذهنم را مشغول کرده است که جوابش را باید شما بدهید! گفت: وقت ندارم جوان! انشاالله در فرصتی دیگر!

سرم را پایین انداختم و بیرون آمدم! جوانی را دیدم که مثل من نسل سومی بود و روی زمین نشسته و در فکر فرورفته بود! کنارش نشستم! پرسیدم: در فکر چه هستی؟ گفت: در فکر همان سوال هایی که در ذهن توست! پرسیدم: مگر جواب تو را هم نداد؟ گفت: نه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد